ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم ، شاید بخواند از نگاه من ، که او را دوست دارم ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند به برگ گل نوشتم من ، که او را دوست می دارم ولی افسوس ، او گل را به زلف کودکی آویخت ، تا او را بخنداند صبا را دیدم و گفتم صبا ، دستم به دامانت بگو از من به دلدارم ، تو را من دوست می دارم ولی ناگه ، ز ابر تیره برقی جست و روی ماه تابان را بپوشانید یکی را دوست می دارم عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد. (مادر ترزا) (وونارگ)
(ارد بزرگ) (شکسپیر)
عشق نخستین سبب وجود انسانیست .
عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد.
عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد .
عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |